جدول جو
جدول جو

معنی برق زدگی - جستجوی لغت در جدول جو

برق زدگی
(بَ زَ دَ / دِ)
حالت و چگونگی برق زده. حالت مبتلابه اصابت برق شده. رجوع به برق زدن و برق زده شود، خوردن و گرفتن و آمیختن چیزی را. (از منتهی الارب) ، پریشان و پراکنده شدن، رنگ برنگ گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). لازم است و متعدی. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
برق زدگی
مبتلا به اصابت برق
تصویری از برق زدگی
تصویر برق زدگی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بَ هََ زَ دَ / دِ)
عمل برهم زدن: سطع، دست برهم زدگی. (منتهی الارب) ، در خانه. (آنندراج) (برهان) :
دل به یقین ای پسر خزانۀ دینست
چشم تو چون روزنست و گوش چو برهون.
ناصرخسرو.
گوهر دین چون درین خزانه نهادی
روزن و برهونش هر دو سخت کن اکنون.
ناصرخسرو.
، حصار. (برهان) (آنندراج). دیوار گرد قلعه:
دل را به دین بپوش که دین دل را
درخورد بام و ساخته برهون است.
ناصرخسرو.
رسته شد از بار جهل هرکه خرد
جان و دلش را ستوده برهون شد.
ناصرخسرو.
دل خزینۀ تست شاید کاندرو از بهر دین
بام و بوم از علم سازی وز خرد برهون کنی.
ناصرخسرو.
، چوب بندی و خاربست، محوطه، خانه کوچک، آرایش و زینت. (برهان). آرایش. (شرفنامۀ منیری) ، کمرگاه و کمر کوه. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(پَ زَ دَ / دِ)
جن زدگی. سفع. صرع
لغت نامه دهخدا
(بُ زَ دَ / دِ)
حیرت زدگی. خیره شدگی. درماندگی. دهشت زدگی. سراسیمگی، سعادتمند، شادمان. (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ زَ دَ / دِ)
حالت حریق زده
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ / دِ)
حالت بیم زده. وحشت زدگی. ترسیدگی
لغت نامه دهخدا
(کِ زَ دَ / دِ)
کرم خوردگی. شپشه افتادگی. تسویس. (از یادداشت مؤلف). رجوع به کرم زدن و کرم افتادن شود
لغت نامه دهخدا
(شَ زَ دَ / دِ)
خجلت. شرمندگی. (یادداشت مؤلف). رجوع به شرم زد و شرم زده شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از برق زدن
تصویر برق زدن
نمودار شدن برق در هوا، جهیدن برق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهت زدگی
تصویر بهت زدگی
حیرت زدگی، خیره شدگی، درماندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوق زدگی
تصویر ذوق زدگی
فرخوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پری زدگی
تصویر پری زدگی
جن زدگی صرع سفع
فرهنگ لغت هوشیار
حیرت، تحیر، شگفت زدگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از برق زدن
تصویر برق زدن
Electrify, Zap
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از برق زدن
تصویر برق زدن
électrifier, électrocuter
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از برق زدن
تصویر برق زدن
বৈদ্যুতিক প্রবাহিত করা , বিদ্যুৎ পিষ্ট করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از برق زدن
تصویر برق زدن
kutoa umeme, kutoa mshtuko wa umeme
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از برق زدن
تصویر برق زدن
mengalirkan listrik, menyetrum
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از برق زدن
تصویر برق زدن
elektrik vermek, elektrik çarpmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از برق زدن
تصویر برق زدن
전기를 통하다 , 전기 충격을 주다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از برق زدن
تصویر برق زدن
電気を通す , 電気ショックを与える
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از برق زدن
تصویر برق زدن
להחשמל , להכות במכת חשמל
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از برق زدن
تصویر برق زدن
विद्युत् प्रवाहित करना , करंट लगाना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از برق زدن
تصویر برق زدن
електрифікувати , ударити електричним струмом
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از برق زدن
تصویر برق زدن
ไฟฟ้า , ช็อตไฟฟ้า
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از برق زدن
تصویر برق زدن
elektrificeren, elektrocuteren
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از برق زدن
تصویر برق زدن
electrificar, electrocutar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از برق زدن
تصویر برق زدن
elettrificare, elettrizzare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از برق زدن
تصویر برق زدن
eletrificar, dar choque elétrico
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از برق زدن
تصویر برق زدن
电击
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از برق زدن
تصویر برق زدن
elektryfikować, porazić prądem
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از برق زدن
تصویر برق زدن
elektrifizieren, elektrisieren
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از برق زدن
تصویر برق زدن
электрифицировать , ударить электрическим током
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از برق زدن
تصویر برق زدن
برقی کر دینا , کرنٹ لگانا
دیکشنری فارسی به اردو